مرد کوچکی به نام بردیا

...2...

يادتون هست سال پيش كه 1 ساله شدم بهتون گفتم بعضي وقت ها از كار بزرگترها سر در نميارم! مثلا يه روز ديدم يه عالمه بادكنك و كاغذ رنگي همراه خوراكي هاي خوشمزه اومد خونمون.. تازه همون روز كلي مهمون داشتيم و از همه مهمتر چقدر اسباب بازي و چيزهاي ديگه بهم كادو دادن! اون موقع بود كه تازه فهميدم موضوع از چه قراره... بله درست حدس زدم مامان و بابم سالروز به دنيا اومدنم و جشن گرقته بودن... حالا از اونروز 1 سال ميگذره و من وارد 2 سالگي شدم و انگار همون روز باز واسم تكرار شد... اما ايندفعه با 2 ساله شدنم 2 تا جشن تولد داشتم. اوليش تو سرزمين عجايب با كلي ني ني همسن و هم ماه تولدم،،، دوميش يه مهموني كوچولو تو خونه ماماني و باباييم به دايي ...
23 شهريور 1390

یه پسر شیطون و یه مامان تنبل!

    سلام،سلام طولانی به مدت 2 ماه و نیم تاخیر خوب چیکار کنم مگه این گرمی هوا و شیطونی های بنده و تنبلی مامانم وقت میذاره بیام گزارش کارهام و بدم.. اولین خبر که میخوام بدم کچل شدنم توسط بابام هستش.. اینو اول گفتن که وقتی عکس هام و دیدین تعجب نکنید البته الان یه کم بلند تر شده.امان از دست...! بعدم تصمیم گرفتم ایندفعه از خبر های تصویری استفاده کنم.. چرااااااااا؟ واسه اینکه همه شما ها با کارها و شیطونی های ما بچه ها آشنائیت کامل دارید،مگه نه...؟ البته جای نگرانی نیست هرجا لازم به توضیح و تفسیر بود خودم زحمتشو میکشم... اولین تجربه مترو سواریم و اینم آخرش..   ...
1 شهريور 1390
1